کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان
کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان

شعر و غزل عاشقانه شهریار

استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.

یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.

او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.

استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...

ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ وی ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!

ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ الهه بانوی شعرش ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :

 

ادامه مطلب ...

چشم دریایی تو شبتاب هر شعر و غزل

چشم دریایی تو شبتاب هر شعر و غزل 

من فدای چشم زیبای تو بودم از ازل

می توانی با لبانت نیمه شب مستم کنی 

لعل لبهای شرابت می دهد طعم عسل

با من ای آرام جان، کمتر بکن ناز و ادا 

عشوه هایت می کشاند پای دل را در گُسل

آنکه در دام نگاه تو در افتاده منم 

از چه می ترسی زمن؟ حیٌ علی خیرالعمل

من فقط محتاج آن لبخند زیبای توأم

لب فروبستی ز من، عشقم! نگاهی لااقل

خود نمی دانی و من آغشته ام با عشق تو 

می سپارم بوسه هایت را مگیر از این غزل

امشب بیا تا جرعه یى از شعر مهمانت کنم

امشب بیا تا جرعه یى از شعر مهمانت کنم

تک بیت اشعار منى سر فصل دیوانت کنم

تندیس زیباى تو را از نو بسازم با غزل

زیباترین اسطوره ى تاریخ ایرانت کنم

هرشب خیال یاد تو در من چه غوغا مى کند

امشب در آغوشم بیا تا مست و حیرانت کنم

چون ماه شبهایت شوم امشب میان آسمان

تا در مدار عاشقى مانند کیوانت کنم

از جام لبهایت بیا بر من بنوشان جرعه یى

آنگه به من فرصت بده تا بوسه بارانت کنم

هرشب کنار پنجره مشتاق دیدار توام

تا چون نسیم آیى و من مانند طوفانت کنم

عالیجناب شرقى شبهاى تنهایى من

امشب بیا با یک غزل مشهور دورانت کنم

دید مجنون را یکی صحرانورد

دید مجنون را یکی صحرانورد

درمیان بادیه بنشسته فرد

صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم

می نویسد نام لیلی دم به دم

گفت ای مجنون شیدا چیست این

می نویسی نامه، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی می کنم

خاطر خود را تسلی می کنم

چون میسر نیست ما را کام او

عشق بازی می کنم با نام او

روی قبرم بنویسید کسی بود که رفت

روی قبرم بنویسید... کسی بود که رفت...
لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت...

بنویسید؛ از آغوش خدا آمده بود...
هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود؟؟؟

بنویسید؛ نفهمید کسی، دردش را...
هیچکس درک نمیکرد، رخ زردش را...

بنویسید؛ که یک عمر کسی را کم داشت...
در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت...

بنویسید؛ هوای دل او ابری بود...
بنویسید؛ که اسطورهء بی صبری بود..

. بنویسید؛ پرش لحظهء پرواز شکست...
بنویسید؛ دلش را به دل پیچک بست...

روی قبرم بنویسید؛ دلی عاشق داشت...
دور تا دور دلش یاس و اقاقی میکاشت...

رج به رج فرش دلش را گره با خون میزد...
شهرتش طعنه به رسوایی مجنون میزد...

بنویسید؛ که با عدل جهان مساله داشت...
بنویسید؛ که از عالم و آدم گله داشت...

شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود...
بنویسید؛ که او پای دلش در گل بود...

بنویسید؛ که پروانه صفت سوخت پرش...
بنویسید؛ غمی بود به چشمان ترش...

بنویسید؛ که همواره غمی پنهان داشت...
بنویسد؛ به تقدیر و قضا ایمان داشت...

بنویسید؛ جوان رفت کهنسال نبود...
بنویسید؛ اگر حرف نزد... لال نبود!!!