کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان
کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...

ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...

وقتی بر در خانه اش رسیدم 

هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!

هر چه بود باز بود...

گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟

ندا آمد: این را گفتم که بیایی...

وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!

کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...

"مهربان خدایم دوستت دارم"

بیاکه جانم ازجانت جدانیست

بیاکه جانم از جانت جدا نیست


بیاکه درجهان مهر وفا نیست


بیا یک‌لحظه باهمدردنیشنید


که دنیااعتبارش تاصبانیست

دید مجنون را یکی صحرانورد

دید مجنون را یکی صحرانورد

درمیان بادیه بنشسته فرد

صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم

می نویسد نام لیلی دم به دم

گفت ای مجنون شیدا چیست این

می نویسی نامه، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی می کنم

خاطر خود را تسلی می کنم

چون میسر نیست ما را کام او

عشق بازی می کنم با نام او

روی قبرم بنویسید کسی بود که رفت

روی قبرم بنویسید... کسی بود که رفت...
لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت...

بنویسید؛ از آغوش خدا آمده بود...
هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود؟؟؟

بنویسید؛ نفهمید کسی، دردش را...
هیچکس درک نمیکرد، رخ زردش را...

بنویسید؛ که یک عمر کسی را کم داشت...
در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت...

بنویسید؛ هوای دل او ابری بود...
بنویسید؛ که اسطورهء بی صبری بود..

. بنویسید؛ پرش لحظهء پرواز شکست...
بنویسید؛ دلش را به دل پیچک بست...

روی قبرم بنویسید؛ دلی عاشق داشت...
دور تا دور دلش یاس و اقاقی میکاشت...

رج به رج فرش دلش را گره با خون میزد...
شهرتش طعنه به رسوایی مجنون میزد...

بنویسید؛ که با عدل جهان مساله داشت...
بنویسید؛ که از عالم و آدم گله داشت...

شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود...
بنویسید؛ که او پای دلش در گل بود...

بنویسید؛ که پروانه صفت سوخت پرش...
بنویسید؛ غمی بود به چشمان ترش...

بنویسید؛ که همواره غمی پنهان داشت...
بنویسد؛ به تقدیر و قضا ایمان داشت...

بنویسید؛ جوان رفت کهنسال نبود...
بنویسید؛ اگر حرف نزد... لال نبود!!!