کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان
کتابخانه عمومی

کتابخانه عمومی

انسان کیست جز موجودی نگران، برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان

روی قبرم بنویسید کسی بود که رفت

روی قبرم بنویسید... کسی بود که رفت...
لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت...

بنویسید؛ از آغوش خدا آمده بود...
هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود؟؟؟

بنویسید؛ نفهمید کسی، دردش را...
هیچکس درک نمیکرد، رخ زردش را...

بنویسید؛ که یک عمر کسی را کم داشت...
در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت...

بنویسید؛ هوای دل او ابری بود...
بنویسید؛ که اسطورهء بی صبری بود..

. بنویسید؛ پرش لحظهء پرواز شکست...
بنویسید؛ دلش را به دل پیچک بست...

روی قبرم بنویسید؛ دلی عاشق داشت...
دور تا دور دلش یاس و اقاقی میکاشت...

رج به رج فرش دلش را گره با خون میزد...
شهرتش طعنه به رسوایی مجنون میزد...

بنویسید؛ که با عدل جهان مساله داشت...
بنویسید؛ که از عالم و آدم گله داشت...

شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود...
بنویسید؛ که او پای دلش در گل بود...

بنویسید؛ که پروانه صفت سوخت پرش...
بنویسید؛ غمی بود به چشمان ترش...

بنویسید؛ که همواره غمی پنهان داشت...
بنویسد؛ به تقدیر و قضا ایمان داشت...

بنویسید؛ جوان رفت کهنسال نبود...
بنویسید؛ اگر حرف نزد... لال نبود!!!

شعر غزل عاشقانه حافظ

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل

ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا

زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

حافظ

غزل عاشقانه معاصر هوشنگ ابتهاج

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

هوشنگ ابتهاج

شعر غزل سنایی غزنوی

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد

زین بیش نیک بود به من بنده رای تو

گر بد شده ست رای تو این نیز بگذرد

گر هست بی گناه دل زار مستمند

در محنت و بلای تو این نیز بگذرد

وصل تو کی بود؟ نظر دلگشای تو

گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد

گر دوری از هوای من و هست روز و شب

جای دگر هوای تو این نیز بگذرد

بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو

اکنون نیَم سزای تو این نیز بگذرد

گر سیر گشتی از من و خواهی که نگذرم

گرد در سرای تو این نیز بگذرد

سنایی غزنوی

رفتارهایی از مردان که زنان از آن نفرت دارند

معمولآ رفتارهای بسیاری از مردان برای زنان ناپسند و آنها از آن بیزار هستند که هنگامی که شما از زنان بپرسید که چه چیزی در مورد مردان شما را اذیت می کند، آنها از یک لیست طولانی به شما خبر می دهند، حتی اگر همه چیز بیزاری باشد که زنان از مردان متنفر هستند ترکیبی از ویژگی های بزرگ و کوچک هستند، در اینجا 10 تا از نگران کننده ترین این ویژگی ها عبارتند از:

  • قسم دروغ

در حالی که زنان بیشتر شبیه به سوگند مردان زمانی که آنها عصبانی هستند، اما آنها نفرت از مردانی دارند که فکر می کنند قسم می خورم تنها راه آنها برای نجات خودشان است.

  ادامه مطلب ...